بدترین فیلم های 2019 به انتخاب منتقدان هالیوود ریپورتر
به گزارش درگ فایل، فیلم پایانی ایکس من باعث افسردگی هواداران شد. یک فیلم انیمیشن افتضاح داشتیم. یک امتیاز منفی برای برایان دی پالما ثبت شد. دو فیلم بد از جان تراولتا و موزیکال بد عظیم و پرزرق و برق گربه ها و تعدادی فیلم دیگر توانستند لقب بدترین فیلم های 2019 را از دیدگاه منتقدان از آن خودشان نمایند. بازیگران حرفه ای و کارگردانانی که فکرش را نمی کردیم ناامیدمان کردند.
مردم غالبا وقتی متوجه می شوند که شما منتقد حرفه ای فیلم هستید اولین واکنش شان این است: اوه، باید خیلی کار باحالی باشه. آن ها بیشتر اوقات دچار این توهم هستند که منتقدان وقتشان را در طول روز صرف دیدن فیلم های کلاسیک می نمایند و در حالی که با همکارانشان سیگار می کشند و در کافه قهوه می خورند با اشتیاق درباره این فیلم ها با هم گپ می زنند.
واقعیت اما خیلی دور از این تصویر است. فهرست فیلم هایی که در ادامه می خوانید شاهدی بر این مدعاست. به ازای هر فیلم خوبی که ما می بینیم، نیم دو جین فیلم نفرت انگیز وجود دارد. بازسازی های بی خاتمه، فیلم های دنباله دار و آثاری که از روی دنیا بازی یا اسباب بازی ها ساخته می شوند. فیلم های ترسناکی که ساختشان آن قدر ارزان تمام می شود که حتی اگر در گیشه منفجر هم بشوند، باز هم سودده خواهند بود. فیلم های انیمیشنی که بیشتر طراحی شده اند تا لوازم جانبی از روی آن ها ساخته شده و به فروش برسد به جای اینکه بخواهند ذهن های جوان را افسون نمایند.
و حتی بدتر از این ها، فیلم های هنری خودآگاهانه ای که آن قدر در گذاشتن مولفه های هنری افراط می نمایند که از خدا می خواهید زودتر سیستم استودیویی برشود. (البته ما روی هاروی واینستاین حساب باز ننموده ایم).
هر کسی که مشتاق است منتقد فیلم شود (و از شما خواهش می کنیم که فعلا به این صف نپیوندید چون همین حالا هم رقابت تنگاتنگ است) مجبور است که حداقل در سال ده تا از بدترین فیلم ها را هم نگاه کند. اگر بعد از دیدن این ده فیلم بد هنوز هم می خواستید منتقد شوید احتمالا به یک مشاوره شغلی نیازمند هستید.
سگ های قطب شمال
عنوان اصلی: Arctic Dogs
کارگردان: آرون وودلی
صداپیشگان: جرمی رنر، هیدی کلوم، جیمز فرانکو
امتیاز متاکریتیک: 28 از 100
جرمی رنر صداپیشه سگ قهرمان فیلم است. سگی در قطب شمال در این انیمیشن وحشتناک که دلش می خواهد پیک و قاصد شود. او برای رسیدن به آرزوهای بزرگش دست به کوشش می زند. او یک بسته اسرارآمیز را به مکانی مخفی می رساند. مثل خیلی از انیمیشن های دیگر حالا استفاده از بازیگران در نقش صداپیشگان مد شده است غافل از این که تماشاگران مخاطب اصلا تمایلی به تشخیص آن ها ندارند.
در طول 92 دقیقه این انیمیشن که لقب کمدی را هم به دوش می کشد حتی یک بار هم نمی خندید. یکی دو صحنه اکشن کوچک دارد و تمام. مشکل فیلمنامه دارد که عملا وجود ندارد، موسیقی زیاده از حد روی تصاویر سوار است، طراحی کاراکترها ناامیدنماینده است و بافت بصری آن هم متاسفانه اشکالات زیادی دارد. این انیمیشن که با بودجه 50 میلیون دلاری ساخته شده بود حتی 10 میلیون دلار هم نفروخت و در گیشه هم شکست سختی خورد. در یک کلام فاجعه تمام عیار است. انیمیشنی که حتی بچه ها را هم نمی تواند قانع کند.
گربه ها
عنوان اصلی: Cats
کارگردان: تام هوپر
بازیگران: جودی دنچ، تیلور سوییفت، ادریس آلبا
امتیاز متاکریتیک: 32 از 100
در خیابان های لندن گربه سفیدی به نام ویکتوریا توسط صاحبش رها می شود. یک گروه از گربه های خیابانی که شرایط او را می بینند ویکتوریا را به قبیله گربه های جلیکل معرفی می نمایند. اعضای قبیله ویکتوریا را زیر بال و پر خودشان می گیرند و از رسم و رسوم شان می گویند و این که هر سال مراسمی برگزار می شود که در آن بسیاری از گربه ها با هم رقابت می نمایند تا به لایه ای از زمین وارد شوند و زندگی جدیدی را آغاز نمایند.
این فیلم اجتماعی از ستاره هاست که در اقتباس غیرجذاب تام هوپر از موزیکال اندرو لوید وبر ظاهر شده اند. در حالی که فیلم با حرکات دوربین عصبی نماینده و کات های سریع مشغول است، در مرکزیتش با آن جلوه های ویژه دیجیتال مشکل بصری اساسی دارد. در بهترین حالت می توانیم بگوییم عجیب و غریب است و در بدترین حالت مشمئزنماینده. این یک فیلم دو ساعته است که در تمام مدت گربه ها خودشان را معرفی می نمایند و هیچ معنای لعنتی در خودش ندارد.
ققنوس سیاه
عنوان اصلی: Dark Phoenix
کارگردان: سایمون کینبرگ
بازیگران: سوفی ترنر، جنیفر لارنس، مایکل فاسبندر
امتیاز متاکریتیک: 43 از 100
این دوازدهمین فیلم از سری ایکس من است. سری فیلم هایی که ساخت آن ها دو دهه به طول انجامید. و متاسفانه این بدترین خاتمهی بود که می شد برایش در نظر گرفت. فیلمی نماید و تخت که هیچ ضربانی از هیجان ندارد و اولین فیلم کارگردانش سایمون کینبرگ محسوب می شود که سابقه طولانی به عنوان تهیه نماینده دارد. در این فیلم همه چیز در یک سطح، و در سطح متوسط قرار گرفته است.
فیلم داستان جین گری است که آغاز نموده به توسعه دادن قدرت های باورنکردنی اش که او را تبدیل به ققنوس سیاه نموده است. قدرت هایی که به فساد و نابودی گرایش پیدا نموده اند و باعث می شوند که مردان ایکس تصمیم بگیرند آیا جان جین بیشتر از بشریت ارزش دارد یا نه.
فیلم پیروز نمی شود از پتانسیل هایش به عنوان آخرین فیلم یک سری پیروز استفاده کند. یکی از منتقدان گفته بود نکته ققنوس این است که از دل خاکستر سر برمی آورد اما این ققنوس کاری کرد که سری فیلم های ایکس من به خاکستر بنشینند.
دومینو
عنوان اصلی: Domino
کارگردان: برایان دی پالما
بازیگران: نیکلاس کاستر والدائو، سورن مالینگ
امتیاز متاکریتیک: 40 از 100
در طول کارنامه طولانی و تاثیرگذارش دی پالما پیش از این هم فیلم هایی داشته که مورد تایید نبوده اند. او تمایلات بصری مخاطبانش را همواره ارضا نموده است، از فیلم هایش قدیمی گاهی کل یک سکانس را دزدیده است و اغلب فیلم هایی ساخته که حداقل می شود از آن ها به عنوان ذلت های گناه آلود (گیلتی پلژرها) یاد کرد. اما هیچ وقت نمی شد فیلم هایش را به خسته نماینده و حماقت بار بودن متهم کرد. اتفاقی که این بار با فیلم دومینو افتاده است. فیلم فقط کمی از سریال های پلیسی آبکی تلویزیون هیجان بیشتری دارد.
در سال 2020 یک افسر پلیس دانمارکی آپارتمانش را ترک می نماید و فراموش می نماید که اسلحه اش را با خودش ببرد. او اسلحه شریکش لارس را قرض می گیرد. مردی به دنبال انتقام از تروریست هاست گلوی لارس را سلاخی می نماید. رفیقش تصمیم می گیرد عدالت را درباره لارس اجرا کند. فیلم در آمریکای شمالی حتی یک دلار هم نفروخت! منتقدان گفتند نکته عصبانی نماینده درباره فیلم دی پالما این است که چه طور هیچ اثری از دی پالما در این فیلم نیست. او یک فیلمنامه خسته را بدون هیچ کوششی روی پرده سینما آورده است.
دیوانه
عنوان اصلی: The Fanatic
کارگردان: فرد درست
بازیگران: جان تراولتا، دوون ساوا
امتیاز متاکریتیک: 17 از 100
جان تراولتا همه این سال ها مثل گربه ای بوده که چند جان دارد و هر بار که فکر می کنیم از پرده سینما محو شده دوباره به زندگی برمی شود اما این بار به نظر می رسد که واقعا با این فیلم دست به خودکشی زده است! او هم خودش و هم هوادارانش را با بازی در فیلم بد فرد درست شرمسار نموده است.
موسی مردی است که اوتیسم دارد و هوادار پر و پا قرص یک بازیگر فیلم های اکشن است. وقتی در نهایت این فرصت را پیدا می نماید که بازیگر را ببیند رفتار بد او توی ذوقش می زند و در نتیجه تصمیم می گیرد که بازیگر را گروگان بگیرد. نه صحنه ای تعلیق برانگیز دارد و نه سکانسی که این عقده را باورپذیر جلوه دهد. فیلم البته یک سوال مهم در ذهن تماشاگر به جا می گذارد: در شرایطی که بسیاری از هنرمندان نمی توانند سرمایه فراوری فیلم بعدی شان را فراهم کند چه طور فرد درست تا امروز سه فیلم ساخته است؟!
تسخیر شارون تیت
عنوان اصلی: The Haunting of Sharon Tate
کارگردان: دنیل فاراندز
بازیگران: هیلاری داف، جاناتان بنت
امتیاز متاکریتیک: 8 از 100
پنجاه سال بعد از سلاخی شدن شارون تیت به دست خانواده منسون، دوباره شارون تیت روی پرده سینما آمده است و متاسفانه حضور آبرومندانه ای نیست که بشود به آن افتخار کرد. فیلم وحشت دانیال فاراندز اول از همه از انتخاب بد بازیگران به خصوص هیلاری داف در نقش اول رنج می برد.
فیلم به آگوست سال 1968 می رود. زمانی که شارون تیت به یک روزنامه نگار از کابوس هایش می گوید. کابوس هایی که در آن گلوی او و دوستش را بریده اند و در نهایت به همان روز شومی می رسد که اعضای خانواده منسون او را به قتل می رسانند. شارون تیت در زمان حیاتش استحقاق توجه بیشتری داشت و قطعا بعد از مرگش هم شایسته این است که در فیلم هایی خیلی بهتر از تسخیر شارون تیت ظاهر شود. فیلم کاملا احمقانه است. به لحاظ بصری و اخلاقی یک شکست تمام عیار است. بدترین مشکل فیلم هم این جاست که آن برداشتش از تقدیر و طبیعت را جدی هم می گیرد!
یک میلیون قطعه
عنوان اصلی: A Million Little Pieces
کارگردان: سام تیلور جانسون
بازیگران: آرون تیلور جانسون، بیلی باب تورنتون
امتیاز متاکریتیک: 45 از 100
اقتباسی از کتاب جیمز فری که در حقیقت خاطرات نویسنده از دوران اعتیادش بوده است. نویسنده مشتاق جوان که توسط اعتیاد به قهقرا رفته در یک مرکز درمانی با گذشته دردناکش روبه رو می شود.
این فیلم بیش از یک میلیون کلیشه ملودرام های مربوط به رهایی از اعتیاد در خودش دارد. هیچ چیزی که روی پرده به نمایش درمی آید شما را شگفت زده نمی نماید یا تازه نیست. هیچ درگیری احساسی با کاراکتر اصلی و سفرش به سمت رستگاری به وجود نمی آید. فیلم فقط یکی دیگر از آن آثار مکانیکی درباره خودویرانگری است و چیزی به خیل درام های درباره اعتیاد اضافه نمی نماید.
رمبو: آخرین خون
عنوان اصلی: Rambo: Last Blood
کارگردان: آدرین گرونبرگ
بازیگران: سیلوستر استالونه
امتیاز متاکریتیک: 26 از 100
این می توانست احتمالا فرصتی باشد که با شمایل حالا پیر شده سیلوستر استالونه هم خاطره داشته باشیم. به جایش فیلمنامه، که اتفاقا استالونه هم در نوشتنش مشارکت داشته است، این احساس را در مخاطب زنده می نمایند که انگار این قرار است یک پایلوت تلویزیونی برای سریال رمبو باشد!
یازده سال بعد از جریان هایی که در برمه بر سر جان رمبو، کهنه سرباز جنگ ویتنام آمد، او در آرامش در آریزونا زندگی می نماید. حالا دیگر مزرعه داری می نماید تا این که دختر یکی از دوستانش توسط کارتل های مواد مخدر دزدیده می شود و رمبو نمی تواند نسبت به این جریان بی تفاوت بماند.
چیزی که در خصوص پنجمین فیلم از سری کارهای رمبو تاسف آور است تصاویر باری به هر جهتی است که برندن گالوین مدیر فیلمبرداری گرفته و این که چه طور در بیشتر طول فیلم استالونه کوشش می نماید که فیزیکش را به عنوان بخشی از کاراکترش به رخ بکشد. به زحمت می شود گفت که فیلم صاحب فیلمنامه هم بوده است.
آرامش
عنوان اصلی: Serenity
کارگردان: استیون نایت
بازیگران: ماتیو مک کاناهی، آن هاتاوی
امتیاز متاکریتیک: 37 از 100
فیلم کوششی بوده برای این که استیون نایت یک فیلم نوآر استوایی مدرن بسازد. اما فیلم نمی تواند از بازیگران بااستعدادش استفاده کند و قایقش به گل می نشیند. فیلم بیش از اندازه به حقه هایی که می خواهد به مخاطب بزند خودآگاه است و به هیچ عنوان قانع نماینده هم نیست.
استیون نایت کارگردان انگلیسی بااستعدادی بود که برای نوشتن فیلمنامه قول های شرقی (Eastern promises) و سریال پیکی بلایندرز و کارگردانی فیلم لاک او را شناختیم. یک بار برای نوشتن فیلمنامه چیزهای زیبای کثیف نامزد دریافت جایزه اسکار شد. اما آرامش شکست تمام عیار بود. فیلم داستان گذشته مرموز یک کاپیتان است که قایق ماهیگیری دارد. گذشته ای که بعد از مدت ها وقتی همسر سابقش برای یاری سراغش می آید، دوباره تسخیرش می نماید. فیلمنامه را هم خود استیون نایت نوشته است.
فیلم اتفاقا آغاز بدی ندارد ولی در ادامه آرزو می کردید که کاش هیچ وقت آغازش ادامه پیدا نمی کرد. فقط یک نیم ستاره می شود به پیچش داستانی فیلم داد.
رنگ تجاری
عنوان اصلی: Trading Paint
کارگردان: کارزان کادر
بازیگران: جان تراولتا، شانیا تواین
امتیاز متاکریتیک: 34 از 100
سام مونرو راننده قدیمی مسابقات اتومبیلرانی است. پسرش هم راه پدر را ادامه داده است. پدر و پسر در رقابتی با یک راننده دیگر در شهری کوچک گیر می افتند. هر دوی آن ها دچار خودپسندی هایشان هستند. پسر به خاطر یک شکست تصمیم می گیرد پدر را ترک کند و به تیم رقیب بپیوندد.
فیلم متریال و عناصر کافی داشت تا یک درام پر و پیمان از آن دربیاید. با این حال فیلمنامه نویسان پیروز نشدند که چیز جالب توجهی از دل خط داستانی اصلی فیلم دربیاورند. محرک های کاراکترها برای کارهایشان و تقریبا همه نکات دیگر فیلم کشف نشده باقی می ماند. فیلم خیلی کشدار شده و وقتی آن را می بینید احساس می کنید که زمانش خیلی بیشتر از 89 دقیقه است! البته صحنه های اتومبیلرانی بد نیستند اما واقعیت این جاست که در دل این داستان برای این بازیگران و این گروه فیلم بهتری وجود داشته که متاسفانه ساخته نشده است.
51 فیلمی که در سال 2019 نباید از دست بدهید
انقلاب در سینما؛ میزگرد هالیوود ریپورتر با حضور اسکورسیزی، فیلیپس و دیگران
منبع: دیجیکالا مگ